سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوت سرد

0914Zakhm Tanhae بگذر از من، من و تنها بزا با غم

بگذر از من بگذر از من، من و تنها بزار با من
بگذر از من، بگذر از دیوونه هایی که گذاشته سر به دامن
بگذر از من، که نگاهم دیگه دنبال کسی نیست
بگذر از من، همه رفتن از کنارم تو برو اینم غمی نیست
من خودم یه کوه غصه ام تو کنایه هاتو کم کن
من که از خودم شکستم برو و سایتو کم کن
بگذر از تلخی حرفام اگه گنگ و بی دلیلن
اگه دست و پا شکستم اگه خسته و علیلم

 

من به انتها رسیدم دیگه امیدی ندارم
چیزی از تو من نمی خوام گله از کسی ندارم
بگذر از من بگذر از من که منم دلگیرم از من
بگذر از این دل زخمی که گذاشته سر به دامن



نوشته شده در چهارشنبه 91/8/17ساعت 6:17 عصر توسط وهومن نظرات ( ) |

0877Ashegh عشق من، دلم برایت تنگ می شود

دلم برایت تنگ می شود
گرچه اینجا نیستی
هر جا می روم
یا هر کار می کنم
صورت تو را در خیال می بینم
و دلم برایت تنگ می شود
دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ می شود
دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ می شود
دلم برای چشم هایمان تنگ می شود که
پنهانی به هم دل می دادند
دلم برای نوازشت تنگ می شود
دلم برای هیجانی که با هم داشتیم تنگ می شود
دلم برای همه چیزهایی که با هم سهیم بودیم تنگ می شود

 

دلتنگی برای تو را دوست ندارم
احساس سرد و تنهایی است
کاش می توانستم با تو باشم
همین حالا
تا گرمای عشق ما
برف های زمستان را آب کند
اما چون نمی توانم
همین حالا با تو باشم
ناچارم به رویای زمانی که
دوباره با هم خواهیم بود
قانع باشم.
همیشه با تو

—————  پی نوشت  ————- 

سر به هوا نیستــــم
امــــا
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم
حال عجیبـــی ست
دیدن ِ همان آسمان که
شاید "تـــــو"
دقایقی پیش
به آن نگاه کـــرده ای…!!!



نوشته شده در چهارشنبه 91/8/17ساعت 6:17 عصر توسط وهومن نظرات ( ) |

0878Baran Rain گاهی به پچ پچ های باران گوش کن

پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟
عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست!
گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند!
گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد…
 و برای قدم زدن، می خواندت
برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز
خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد
باران، همه بهانه است
موهبتی ست از سوی ِ خدا
گاه، خدا نیز بهانه می کند
و  مست می شود
برای بارش ِبوسه هایش
و تا آغوش بکشد تو را
از همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوند

 

آری، سروده ام را بگذار به حساب ِ تب و هذیان
اما باور دار که
آغوش ِ او بسیار بزرگ است
گاهی به پچ پچ های باران گوش کن



نوشته شده در چهارشنبه 91/8/17ساعت 6:17 عصر توسط وهومن نظرات ( ) |

عاقبت در سکوت سرد و ناباور ؛

برای آن همه دلبستگی هایی که قلبم را به تاراج ریا

و حسرت و بی آرزویی کشت !

برای روزهای واپسین مانده از این تن خسته غمناک

که حسرت وار میمیرد میان جاده ای متروک با قلبی درون مرده

و ساکی پر از کینه که جز نفرت میانش نیست ؛

من بار سفر بستم

خداحافظ تمام خاطرات مانده از دیروز ،

خداحافظ رفیقه نارفیقه زخم قلب من

خداحافظ گناه آخرین دیدار ...


نوشته شده در دوشنبه 91/5/9ساعت 6:2 عصر توسط وهومن نظرات ( ) |

معلم ای آغازگر نیایش قبیله ها

تو در کدام دشت و مزرعی

به آشیان لمیده ای

به سایه سار کوکب چه سرو شاعرانه ای رسیده ای

 

معلم ای پر از شرار و تاب و تب

 

معلم ای شکست حصر شوم شب

 

تو نور نور بوده ای

تو در میان خنده ی خدای من چکیده ای


نوشته شده در دوشنبه 91/2/11ساعت 12:1 عصر توسط وهومن نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak